جدول جو
جدول جو

معنی دم دوس - جستجوی لغت در جدول جو

دم دوس
وبال مزاحم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند می گویند
فرهنگ فارسی عمید
چاه یا نقب یا تونل که هوای آن سنگین باشد و انسان در آن دچار خفگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، همسر، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم دار
تصویر دم دار
دنباله دار، هر جانوری که دم داشته باشد، دارای دم
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
کفو. هم تراز. برابر در مقام. (یادداشت مؤلف) ، دو تن را گویندکه همراه و دوش به دوش در راهی یا در پی کاری روند
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ)
دهی است از دهستان باغ ملک بخش جانکی شهرستان اهواز با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است. آین آبادی از محلهای سلموند بالا و پایین، بنۀ محمدجعفر، بنۀ انگنا تشکیل شده و ساکنان آن از طایفۀ سلموند و گلاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد با 250 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه. ساکنان از طایفۀ ویس کرم هستند. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
درختچه ای است زینتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
لیم نوس، از مقربان اسکندر که نقشۀ خود را درباره قتل اسکندر با جوانی به نام نی کوماک در میان گذارد و جوان مزبور جریان را به اطلاع برادر خود سبالی نوس رسانید تا بالاخره اسکندراز جریان مطلع گشت و دستور توقیف دیم نوس را صادر کرد، (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1675، 1672، 1656)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
درم دزد. جعل. (ناظم الاطباء). و رجوع به درم دزد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دوست دارندۀ درم. که درم از دوستی گرد آرد و هزینه نکند:
تا درم خوار و درم بخش بود مرد سخی
تا درم جوی و درم دوست بودمرد لئیم.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
پای بوس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رُ)
آنکه قدم را به چیزی دوزد، ثابت و پایدار. (آنندراج) :
خار قدم دوز به پیرامنم
سوزن عیسی شده در دامنم.
امیر خسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ قَ)
رخمه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دوتن که با هم درس خوانند. هم کلاس. هم سبق:
بشوی اوراق اگرهم درس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم درس
تصویر هم درس
دو یا چند کس که در خواندن درسی نزد استاد شرکت داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم دوست
تصویر کم دوست
کسی که دوستان وی اندک باشند: (اگر خواهی که کم دوست نباشی کینه مدار خ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم بوس
تصویر قدم بوس
پایبوس پا بوس
فرهنگ لغت هوشیار
گام دوز میخکوب کننده، پایدار آنکه قدم را بچیزی بدوزد، ثابت پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو قوس
تصویر دو قوس
زردک صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم دما
تصویر دم دما
نزدیک حدود حوالی: (دم دمای صبح وارد تهران شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در عوس
تصویر در عوس
نیکخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، هم عنان، برابر، همسر، یار، رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم دزد
تصویر دم دزد
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدم دوم
تصویر قدم دوم
گام دوم
فرهنگ واژه فارسی سره
همپالکی، همراه، هم عنان، همگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غذا خوردن یا انسان از روی بی میلی، به درخت بسته شده و کنایه
فرهنگ گویش مازندرانی
موقع، هنگام، زود هنگام، اوایل
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم بستن، چشم بسته، چشم پوشی و اغماض
فرهنگ گویش مازندرانی
تهمت زدن، اضافه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع موقتی ماجرا، آتش زیر خاکستر و آرامش قبل از توفان
فرهنگ گویش مازندرانی